اگر تا همین چند روز قبل از من میپرسیدند دو کوهک کجاست؟ جوابم منفی بود یعنی حتی نمیدانستم شهر است یا روستا و یا اسم کوهی، اما حالا میدانم که دوکوهک یکی از روستاهای دوستدار کتاب کشورمان در۷ کیلومتری رامهرمز خوزستان است و کتابخوان بودن خود را مدیون خدیجه احمدی است.
عشق خدیجه احمدی به کتاب سبب اتفاقهای خوبی برای کتاب و روستای دوکوهک شده است. حالا میدانم اگر گذرم به شهر رامهرمز بیفتد حتماً باید سری هم به روستای دوکوهک بزنم تا کتابخانه عمومی دژگِلی را از نزدیک ببینم همانطور که دوستم مهدی مرادی، معلم شاعر و مترجم به عشق این کتابخانه سری به روستا زد و از کتابخانه برایم تعریف کرد. حالا میدانم خدیجه احمدی بهعنوان کتابدار، مربی باشگاه، مروج کتابخوانی و کسی که تنها کتابخانه روستا را راهاندازی کرده، چقدر به فکر زادگاهش است و این یعنی او قهرمان معمولی این هفته صفحه مردم است.
یک خانواده روستایی
سال ۱۳۶۰ در روستای دوکوهک به دنیا آمدم. جمعیت روستای دوکوهک به ۴۰۰ نفر میرسد و میشود گفت جمعیت زیادی ندارد هرچند قدمت روستای ما به دوره ساسانیان برمیگردد. طبیعت و جاذبههای گردشگری زیادی دارد ازجمله امامزاده روستا و درخت کهنی که درخت کنار یا همان درخت صدر است و عمرش به ۴۰۰ تا ۵۰۰ سال میرسد . پدر و مادرم از داشتن سواد محروم بودند و شغل پدرم کشاورزی بود و من در این فضا رشد کردم. پدر و مادر من سواد نداشتند اما همه تلاششان را کردند تا فرزندانشان بتوانند باسواد شوند و من هم از این قاعده مستثنا نبودم. من کارشناسی ارشد مدیریت دولتی دارم. سالهای ابتدایی را در روستای خودمان درس خواندم اما پس از دوره ابتدایی، چون روستا مدرسه راهنمایی نداشت برای تحصیل به روستای دیگری رفتم.
دوره راهنمایی که تمام شد برای ادامه تحصیل به شهر رامهرمز رفتم و دبیرستان را در این شهر به پایان رساندم. دوره کاردانی را در همین شهر خواندم و کارشناسی کامپیوتر را در دانشگاه پیام نور هفتگل و مقطع ارشد را در رشته مدیریت دولتی در شوشتر خواندم و در حال حاضر کارمند شهرداری در شهر رامهرمز هستم.
روستای ما هیچ مکان فرهنگی برای بچهها نداشت و این من را ناراحت میکرد. دوست داشتم به سهم خودم برای روستا و بچهها کاری انجام بدهم. ناگفته نماند در گذشته البته مسجد روستا پایگاه فعالیتهای فرهنگی روستا بود، اما بعد از اینکه مسجد را خراب کردند تا دوباره بسازند، آن فعالیتها هم تعطیل شد. الان حدود ۱۰ سالی از خراب کردن مسجد برای ساخت دوباره میگذرد اما با وجود اینکه مردم کمکهایی برای این کار کردهاند و گروههای جهادی هم مقداری در ساخت مسجد کمک کردند، اما همچنان ساخت مسجد تمام نشده است و به تبع آن فعالیتهای فرهنگی هم تعطیل شد.
من مشتری کتابخانه بودم
وقتی که برای ادامه تحصیلات به شهر رامهرمز رفتم ارتباطم با کتاب زیاد شد. این ارتباط با کتاب البته ریشه در کودکی من داشت. به خاطر دارم آن زمان چون برادرانم اهل کتاب بودند، کتاب هم وارد خانه ما شده بود و من خواننده کتابهایی بودم که برادرانم برای مطالعه از جایی امانت میگرفتند و یا میخریدند. دیدن کتاب در دست برادرانم سبب علاقه من به کتاب شد برای همین به محض اینکه در دوره دبیرستان به رامهرمز رفتم یکی از کارهایم این بود که مشتری دائم کتابخانه شهر بشوم.
سال ۱۳۹۸ خواهرم را بر اثر بیماری قلبی از دست دادم. مرگ خواهرم موجب شد من از لحاظ روحی ضربه بسیار بزرگی بخورم. رفتن او وضعیتی را برای من ایجاد کرده بود که دوست داشتم در خانه بمانم. آن ضربه روحی که موجب منزوی شدن و ماندنم در خانه شد، سبب شد بیش از پیش با کتاب انس بگیرم یعنی در آن مقطع ارتباط با کتاب برای من به نوعی تسلی بخشیدن به خودم در برابر مرگ خواهرم بود. با خواندن هر کتاب در دنیای جادویی کلمات غرق میشدم و برای ساعتی غم و غصهام کمتر میشد. من و خواهرم با همدیگر ارتباط بسیار خوبی داشتیم برای همین رفتنش را باور نمیکردم. وقتی بعد از آن ماجرا سراغ کتاب رفتم، اولین کتاب را که خواندم حال بهتری داشتم و همین موجب شد کتابها را یکی پس از دیگری تهیه کنم و بخوانم و به آرامشی نسبی برسم.
از طرفی میدانید در تابستانهای خوزستان به علت گرمای بسیار زیاد هوا فعالیتها شکل دیگری پیدا میکند و برای من هم همینطور شده بود. گرما و کمآبی موجب میشد بیشتر در خانه بمانیم و این بیشتر ماندن در خانه، فرصتی بود برای اینکه بتوانم کتاب بیشتری بخوانم.
بفرمایید کتاب بخوانید
میانه من با کتاب روز به روز بهتر میشد و برای اینکه دوستانم را هم در لذت کتاب خواندن شریک کنم به آنها پیشنهاد دادم در صورت تمایل از کتابهای من استفاده کنند. دوستانم از پیشنهاد من استقبال کردند و کتابهایم را به امانت گرفتند. استقبال دوستانم از کتابهای من برایم انگیزهبخش شد، دوست داشتم کتابهای بیشتری به آنها و دیگرانی که اهل مطالعه بودند برسانم. این را هم بگویم که یکی از کارهای مورد علاقه من خرید کتاب بود و با اینکه در آن مقطع پساندازی نداشتم اما همین که پولی به دستم میرسید، آن پول را صرف خرید کتابهای جدید میکردم. وقتی برای مطالعه تعدادی کتاب به دوستانم دادم، رفتوآمد بچههای فامیل و دوستانم به خانه ما، من را به این فکر انداخت که در کنار کتابهای بزرگسالی که به دوستانم میدهم، خوب است تعدادی کتاب مناسب کودکان هم داشته باشم تا آنها را به بچههای علاقهمند به کتاب بدهم. دلم میخواست با این کار بچهها هم کتاب بخوانند. همین موضوع موجب شد چند کتاب کودک هم به کتابهای بزرگسال من اضافه شود.
وقتی علاقه بچهها را به کتاب دیدم، سبب شد دنبال راهاندازی باشگاه کتابخوانی که زیر نظر ارشاد فعالیت میکرد بروم که جا دارد همین جا هم از ارشاد خوزستان تشکر کنم و هم از ارشاد رامهرمز که در این سالها در کنارم بودند. ماجرا از این قرار بود که دوستم معلم مدرسه روستا بود و از طریق ایشان باخبر شدم که باشگاه کتابخوانی راه انداخته است تا در جشنواره جام باشگاههای کتابخوانی کشور شرکت کند. من هم چون علاقهمند به کتاب بودم گفتم در این حوزه فعالیت کنم. آن زمان ما هنوز کتابخانهای نداشتیم برای همین با بچهها به طبیعت میرفتیم، دور هم مینشستیم و کتابها را میخواندیم. سال ۱۳۹۸ و چند ماهی پیش از کرونا بود که باشگاه کتابخوانی را در روستا راه انداختم. یکی از کارهایی که در قالب باشگاه کتابخوانی انجام میدادیم این بود که بچهها به نویسندهها نامه بنویسند. یادم هست یکی از بچهها نامهای به مترجم خوب کشورمان خانم فرمهر مُنجزی نوشته بود و ایشان هم جواب آن نامه را با یکی از کتابهای خودشان فرستادند که موجب خوشحالی آن بچه شد.
وقتی استقبال بچهها از باشگاه کتابخوانی را دیدم به این فکر افتادم برای آنها کتاب بیشتری تهیه کنم. خودم نیروی شرکتی بودم و قاعدتاً حقوق چندانی نداشتم برای همین در فضای مجازی کلمه اهدای کتاب را جستوجو کردم.
از طریق آن جستوجوها با مؤسسه مهر گیتی آشنا شدم که مؤسسه مردمنهاد بود و بخشی از کار آنها در راستای ترویج فرهنگ کتاب بهخصوص ارسال کتاب به مناطق کمبرخوردار بود. مؤسسه از من خواستند که اگر عضو پایگاه بسیج یا کانون مساجد و جای دیگر هستم مستندات خودم را به آنها ارائه بدهم اما من عضو هیچ جایی نبودم چون اصلاً در روستای ما پایگاه بسیج نبود برای همین فقط از چند سبد کتابی که داشتم عکس گرفتم و برای آنها ارسال کردم. خوشبختانه بعد از دو سه ماه با من تماس گرفتند و ۲۵ کارتن کتاب برای من ارسال کردند. رسیدن آن کتابها خیلی خوشحالم کرد بهخصوص که پس از پیگیریهای زیاد به کتابها رسیده بودم. البته این را بگویم من برای کتاب حاضرم هر کاری انجام بدهم و خسته نمیشوم. رسیدن آن تعداد کتاب انگیزهام را بیشتر کرد که کارم را به صورت جدیتر برای بچهها پیگیری کنم.
خانوادهام هم کمک کردند
وقتی تعداد کتابها زیاد شد، احساس کردم نیازمند مکانی برای راهاندازی کتابخانهام و البته آن مکان را نداشتم. بعد از مدتی فکر کردن، به ذهنم رسید تنها جایی که در خانه خودمان میتوانم از آن به عنوان کتابخانه استفاده کنم انباری خانه است. یک روز سراغ انباری رفتم و شروع کردم به جمع و جور کردن وسایل آن. بعد از جمع و جور کردن وسایل، فضایی در حدود یک فرش دو در سه خالی شد. خیلی خوشحال بودم که صاحب فضایی اختصاصی برای کتابخانه شدهام.
وقتی فضای مورد نظر خالی شد جوانهای روستا هم خیلی به من در آماده کردن کتابخانه کمک کردند. با استفاده از نیهایی که در روستا میروید، قفسههایی برای کتابخانه درست کردیم. برای اینکه کتابخانه شکل سنتی داشته باشد دیوارها را گِلکاری کردیم. علت اینکه در ساخت قفسهها از نی استفاده کرده بودیم و یا برای تزئین سقف از برگ درخت نخل استفاده کردیم، این بود که از مصالح در دسترس استفاده کنیم و از طرفی توان خرید قفسه در آن مقطع را نداشتم و استفاده از این مصالح هم موجب میشد کتابخانه جذابتر به نظر برسد. بعد از یکی دو ماه کار جمعی آمادهسازی کتابخانه تمام شد.
مدتی بعد از راهاندازی باشگاه کتابخوانی در شهریور۱۳۹۸ کتابخانه را با کتابهای اهدایی مهرگیتی راهاندازی کردیم. به نوعی میشود گفت آن ۲۵ کارتن کتابی که مؤسسه به ما اهدا کرد سبب شکلگیری جدی کتابخانه شد. همان سال من برای اولین بار در ششمین دوره جشنواره روستاها و عشایر دوستدار کتاب شرکت کردم و جزء۶۰ روستای برتر دوستدار کتاب در ایران شدیم. امتیاز اصلی ما در آن جشنواره ایجاد کتابخانه بود. وقتی خبر برگزیده شدن کتابخانه را دادند، خیلی خیلی خوشحال شدم بهخصوص که برای اولین بار در آن جشنواره شرکت کرده بودم و اطلاعات کاملی درباره جشنواره نداشتم.
به خاطر دارم من با چهار برگه درباره فعالیتهای کتابخانه و شرح راهاندازی آن و روستا به ارشاد رامهرمز مراجعه کردم. در آن مقطع مستندسازی زیادی نداشتم که ارائه بدهم و نکته جالب اینکه وقتی به ارشاد مراجعه کردم متوجه شدم روستایی که قبلاً برگزیده شده است حدود ۴۰۰ صفحه درباره فعالیتها و کارهای انجام شده مستندات ارائه کرده بودند. با خودم فکر کردم در مقابل کاری که آنها انجام دادهاند ما هیچ امیدی نداریم اما خوشبختانه روستای برتر شدیم هرچند به دور نهایی راه پیدا نکردیم. آن ماجرا موجب خوشحالی بچههای عضو کتابخانه روستا شد. مهمتر از همه موجب شد فعالیتهای من چند برابر شود و کار را خیلی جدیتر ادامه دهم.
وقتی خانوادهام فعالیت زیادم را دیدند توصیه کردند کمتر خودم را اذیت کنم بهخصوص که من باید به اداره هم میرفتم و بعد از برگشت از اداره یا روزهای تعطیل پیگیر کارهای راهاندازی کتابخانه میشدم. با دیدن اولین موفقیت کتابخانه، آنها هم بیشتر با من همراه شدند مثلاً کمک کردند تا قفسه جدیدی بخرم و همان کمکها موجب شد کتابخانه من از ۳۰ کتاب به ۳هزار جلد کتاب برسد.
یک خاطره
به خاطر دارم مهدی مرادی، شاعر و نویسنده یک روز به کتابخانه ما آمد. خودش برایم گفت :«من با دیدن یک عکس از کتابخانه شما تصمیم گرفتم به دیدن کتابخانه بیایم».
از شنیدن این صحبت خیلی خوشحال شدم چون ایشان از نویسندگان و شاعران مطرح حوزه ادبیات کودک و نوجوان است و بخش مهم فعالیت کتابخانه ما هم برای کودکان و نوجوانان است.
سفر ایشان برایم خیلی انرژیبخش بود بهخصوص که تا آن زمان روستای ما بیشتر به خاطر طبیعت و گردشگریاش شناخته شده بود تا فعالیتهای مهم فرهنگی و به شخصه خیلی دلم میخواست روستای مارا به خاطر فعالیتهای فرهنگیآن هم بشناسند و شناخت روستا فقط به طبیعت و گردشگریاش خلاصه نشود. ایشان بعد از این دیدار تصاویری از کتابخانه را در فضای مجازی منتشر کرد و همین موجب شد تا آدمهای بیشتری با کتابخانه و فعالیتهای ما آشنا بشوند و خوشبختانه بعد از آن دیدار انجمن نویسندگان کودک و نوجوان هم تعدادی کتاب برای کتابخانه ارسال کردند.
اینجا فقط کتاب نمیخوانیم
برگزیده شدن در ششمین دوره جام باشگاههای کتابخوانی کشور سبب شد من تا حدود زیادی با فعالیتهای باشگاهها آشنا شوم و به دنبال اجرایی کردن ایدههای جدید برای کتابخوان کردن بچهها بروم. مثلاً یکی از کارهایی که انجام دادیم این بود که کتابها را در خیابان اصلی روستا به نمایش گذاشتیم تا آنهایی که به هر دلیلی به کتابخانه نمیآمدند، از فرصت استفاده کنند و با کتاب ارتباط بگیرند. اهدای کتاب به بچهها و مدارس از دیگر کارهایی بود که انجام شد.
صحبت با معلم روستا برای اینکه بچهها را به کتابخانه بیاورد یکی دیگر از کارها بود .مجموعه فعالیتهایم موجب شد تا سال۱۴۰۰ جزو ۴۰ باشگاه برتر کتابخوانی کودک و نوجوان کشور بشویم.
۱۵ سال است هر روز باید فاصله روستا تا شهر را طی کنم و خیلیها میگویند چرا خانه را از روستا به شهر منتقل نمیکنی، اما جواب من این است که من روستا را با هیچ چیز عوض نمیکنم چون روستا عشق من است. وقت آزاد من کلاً در کتابخانه و با بچههایی میگذرد که عاشق کتاب هستند و این من را خیلی خوشحال میکند. فکرش را بکنید کتابخانه در حال حاضر ۱۲۰ عضو دارد. بعضی از این بچهها در شهر زندگی میکنند ولی وقتی به روستا برمیگردند، بخشی از وقتشان در کتابخانه میگذرد. شکر خدا فعالیت کتابخانه فقط به رساندن کتاب به بچهها خلاصه نمیشود و پایگاهی شده است برای مجموعهای از فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی مثلاً حدود ۷۰ یا ۸۰ اصله درخت کاشتهایم یا بچهها در طرح جنگلکاری همکاری کردهاند.
در بحث ورزش برای خانمهای روستا با کمک اداره تربیت بدنی فعالیتهایی را پیگیری میکنیم. خدا را شکر میکنم امروز این فعالیتها موجب شناخته شدن کتابخانه و به تبع آن روستا در استان و حتی در کشور شده است.
آرزوی من
آرزو دارم روزی برسد که هر روستای کشورمان یک کتابخانه داشته باشد اگر همه هم استفاده نکنند در هر روستا چند نفری هستند که عاشق کتاب باشند. دلم میخواهد در بحث کتابخوانی همه روستاها از یک عدالت اجتماعی برخوردار شوند و بتوانند از کتاب رایگان بهره ببرند.
ایده بومگردی
من در همین کتابخانه فعالیتهایم را ادامه میدهم اما به نظرم روستای ما نیاز به یک کتابخانه شیک و بزرگ دارد که حتی در کنار آن یک بومگردی هم ساخته شود یا کتابخانه بخشی از بومگردی باشد. با این کار گردشگری که به روستا میآید میتواند مکانی برای استراحت داشته باشد تا هم بتواند از طبیعت روستا بهره ببرد و هم فعالیتهای بچههای کتابخانه را ببیند.اگر بتوانیم این مکان را بسازیم میتوانیم از شاعران و نویسندگان دعوت کنیم تا میهمان روستای ما باشند و بچهها از نزدیک با آنها آشنا شوند. حتماً آمدن یک نویسنده، شاعر، تصویرگر یا مترجمی که برای کودکان و نوجوانان ترجمه میکند به روستا میتواند تأثیرات خوبی بر بچهها و آینده آنها داشته باشد.
نظر شما